کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان


کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان

مخراق اهل مخرقه مالک رقابشان
مخراق اهل مخرقه مالک رقابشان
خلقند پر خلاف و شیاطین مر انس را
خلقند پر خلاف و شیاطین مر انس را
ننگند و هم ز ننگ نسوزد شهابشان
ننگند و هم ز ننگ نسوزد شهابشان
بر باطلند از آنکه پدرشان پدید نیست
بر باطلند از آنکه پدرشان پدید نیست
وز حق نه آدم است و نه عیسی خطابشان
وز حق نه آدم است و نه عیسی خطابشان
رهبان رهبرند در این عالم و در آن
رهبان رهبرند در این عالم و در آن
نه آبشان به کار و نه کاری به آبشان
نه آبشان به کار و نه کاری به آبشان
همچون خزینه خانهٔ زنبور خشک سال
همچون خزینه خانهٔ زنبور خشک سال
از باد چشمه چشمه دماغ خرابشان
از باد چشمه چشمه دماغ خرابشان
جان شان گران چو خاک و سر باد سنجشان
جان شان گران چو خاک و سر باد سنجشان
بی سنگ چون ترازوی یوالحسابشان
بی سنگ چون ترازوی یوالحسابشان
چون قوم نوح خشک نهالان بی برند
چون قوم نوح خشک نهالان بی برند
باد از تنود پیرزنی فتح بابشان
باد از تنود پیرزنی فتح بابشان
ابلیس وار پیر و جوانند از آنکه کرد
ابلیس وار پیر و جوانند از آنکه کرد
ابلیس هم به پیرو مصحف خطابشان
ابلیس هم به پیرو مصحف خطابشان
در مسجدند و ساخته چون مهد کودکان
در مسجدند و ساخته چون مهد کودکان
هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان
هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهرهٔ آدم نقابشان
اجسام دیو و چهرهٔ آدم نقابشان
دلشان گسسته نور چو شمع و ثاقشان
دلشان گسسته نور چو شمع و ثاقشان
دینشان شکسته نام چو اهل حجابشان
دینشان شکسته نام چو اهل حجابشان
ایشان ز رشک در تب سرد آن گهی مرا
ایشان ز رشک در تب سرد آن گهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان
کردند پوستین و نکردم عتابشان
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سر نی و بن همیشه ز سودن خرابشان
سر نی و بن همیشه ز سودن خرابشان
این شیشه گردنان در این خیمهٔ کبود
این شیشه گردنان در این خیمهٔ کبود
بینام چون قرابه به گردن طنابشان
بینام چون قرابه به گردن طنابشان
زنبور نحل و کرم قزند از نیاز و آز
زنبور نحل و کرم قزند از نیاز و آز
رنج و وبال حاصل تاب و شتابشان
رنج و وبال حاصل تاب و شتابشان
چون دهر کس فروبر و ناکس برآورند
چون دهر کس فروبر و ناکس برآورند
ز آن در وفا چو دهر بود انقلابشان
ز آن در وفا چو دهر بود انقلابشان
بیش از بروتشان نگذشته است و نگذرد
بیش از بروتشان نگذشته است و نگذرد
اشعارشان چو دعوت نامستجابشان
اشعارشان چو دعوت نامستجابشان
از آب نطقشان که گشاید فقع که هست
از آب نطقشان که گشاید فقع که هست
افسرده تر ز برف دل چون سدابشان
افسرده تر ز برف دل چون سدابشان
از طبع خشکشان نتوان یافت شعر تر
از طبع خشکشان نتوان یافت شعر تر
نیلوفر آرزو که کند از سرابشان
نیلوفر آرزو که کند از سرابشان
سحر حلال من چو خرافات خود نهند
سحر حلال من چو خرافات خود نهند
آری یکی است بولهب و بوترابشان
آری یکی است بولهب و بوترابشان
کورند زیر طشت فلک لاجرم ز دور
کورند زیر طشت فلک لاجرم ز دور
بنماید آفتابهٔ زر آفتابشان
بنماید آفتابهٔ زر آفتابشان
سرسام جهل دارند این خر جبلتان
سرسام جهل دارند این خر جبلتان
وز مطبخ مسیح نیاید جوابشان
وز مطبخ مسیح نیاید جوابشان
جایم فرود خویش کنند و روا بود
جایم فرود خویش کنند و روا بود
نفطند و هم به زیر نشیند گلابشان
نفطند و هم به زیر نشیند گلابشان
چون ماهی ارچه کنده زبانند پیش من
چون ماهی ارچه کنده زبانند پیش من
چون مار در قفا همه زهر است نابشان
چون مار در قفا همه زهر است نابشان
تا خاطرم خزینهٔ گوگر سرخ شد
تا خاطرم خزینهٔ گوگر سرخ شد
چون زیبق است در تب سرد اضطرابشان
چون زیبق است در تب سرد اضطرابشان
ایشان ز رشک در تب سرد آنگهی مرا
ایشان ز رشک در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان
کردند پوستین و نکردم عتابشان
ایمه جوابشان چه دهم کز زبان چرخ
ایمه جوابشان چه دهم کز زبان چرخ
موتوا بغیظکم نه بس آید جوابشان
موتوا بغیظکم نه بس آید جوابشان
تیغ زبانشان نتواند ببرید موی
تیغ زبانشان نتواند ببرید موی
گر من فسن نسازم ازین سحر نابشان
گر من فسن نسازم ازین سحر نابشان
وین ناوک ضمیر مرا پر جبرئیل
وین ناوک ضمیر مرا پر جبرئیل
کرد است بی نیاز ز پر عقابشان
کرد است بی نیاز ز پر عقابشان
دلشان ز میوه دار حدیثم خورد غذا
دلشان ز میوه دار حدیثم خورد غذا
انجیر خور غریب نباشد غرابشان
انجیر خور غریب نباشد غرابشان
گر نان طلب کنند در من زنند از آنک
گر نان طلب کنند در من زنند از آنک
بی دانهٔ من آب زده است آسیابشان
بی دانهٔ من آب زده است آسیابشان
روباه وار بر پی شیران نهند پی
روباه وار بر پی شیران نهند پی
تا آید از کفلگه گوران کبابشان
تا آید از کفلگه گوران کبابشان
گر کرده اند بیژن جاه مرا به چاه
گر کرده اند بیژن جاه مرا به چاه
هم من به آه صبح بسوزم جنابشان
هم من به آه صبح بسوزم جنابشان
من رستم کمان کشم اندر کمین شب
من رستم کمان کشم اندر کمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان
خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
جز آب و نار هیچ ندارد سحابشان
جز آب و نار هیچ ندارد سحابشان
بر چهرهٔ عروس معانی مشاطه وار
بر چهرهٔ عروس معانی مشاطه وار
زلف سخن بتاب و ز حسرت بتابشان
زلف سخن بتاب و ز حسرت بتابشان
ای مالک سعیر بر این راندگان خلد
ای مالک سعیر بر این راندگان خلد
زحمت مکن که زحمت من بس عذابشان
زحمت مکن که زحمت من بس عذابشان
در هفت دوزخ از چه کنی چار میخشان
در هفت دوزخ از چه کنی چار میخشان
ویل لهم عقیلهٔ من بس عقابشان
ویل لهم عقیلهٔ من بس عقابشان